مرد آریایی

به نام اهورای پاک که ایران را آفرید

مرد آریایی

به نام اهورای پاک که ایران را آفرید

محمود نامه

محمود نامه

(بخش نخست)

 

روایت کنند در یکی از شامگاهان برج آبانگان ایرانی ، در قریه ی آرادان از ولایت خوار (گرمسار) که یکی از ایالات ملک ری محسوب می شود ، فرزند نرینه ایی (پسری) چشم به جهان گشود.پس او را "محمود" نامیدند.


در همان بدو تولد جمیعی که بر بالین والده ی آن فرزند حضور داشتند ، از دیدن این پسر شگفت زده شده و در گوش ها پچ پچ هایی نمودند. این پسر چهره ای تقریبا بدگلی (نقیض خوشگل) از خود به همگان نشان داد ، اما از همان اوان تولد شروع به سخن گفتن بنمودندی ، پس همگان را به شگفت واداشتندی . لیکن هیچ از سخنان او قابل فهم نبودندی !

 

ایام پشت سر هم بگذشتند و هر روز همگان بر او خواندند که درون چهره ات ماهتاب می بینیم ! ، کفتر اقبال بر روی سرت لانه گزیده ، آتیه ات را نیک ببینیم ای محمود !

 

روزگاران بگذشتند تا اوراق حکومتی کفریان اسلام بر چیده شد و مقدمات ورود امام (فتحه بر روی الف) به ملک ایران مهیا گشت ، در این مقدمات محمود نقشی بس سازنده از خود بروز دادندی . روایت کنند محمود را دیده بودند که در ته صف شعار دهندگان این را می خواندی : می خوام که با بوسه گل لباتو پر پر کنم *** اون گل های پرپرو نثار رهبر کنم !!!

 

فصل ها یکی پس از دیگری بگذشتند و آن کفتر کاکل به سر کار خودش را بنمود و دست تقدیر او برای انتخاب شدن مقام سلطنت نام نویسی بکردندی ! ، و از قضا  شمارش آرا ی یک صندوق ، ورق را برگرداندی و او را پرتاب نمودند به مرحلة الثانی . روایات متفاوتی از این دور بیان شده که ما به مستند ترین آن استناد خواهیم نمودند. گویند محمود با شخصی مهدی نام که اورا نیز امام بخواندی از طریق خیزابهای (امواج) کهربایی مغزی با او در ارتباط بودندی و گویند او موجب فتح مقام سلطت  شدندی و توانست شخصی اکبر نام را در این کورس شکست داده و آن را در هم بشکند !


آنگاه در همان ابتدای سلطنت ، رسمی کهن از تبار طاغوتیان (البته به گفته خودشان) را باب نموده و جهت دست بوسی خدمت شخصی که آن را رهبر خواندندی ، راهی شد ، پس دست را بوسید تا سند همکاری خود را با نماینده شخصی مهدی نام توقیع (امضا) بنماید.


از این پس زندگانی محمود به گونه ایی آشکارتر شدندی . تا می توانست سخن از خود می تراوانید ، ولیکن هیچ یک آنچنان منطقی نداشتندی ، از آن پس وی مشهور خاص و عام گشتندی و هر گاه سخنی می گفت عده ایی در لفظ خودشان می گفتند : "باز سوتی داد" ، ما زیاد در این مورد تحقیق بکردیم اما معنی آن واژه را نفهمیدندی !

 

زین پس محمود بر حسب عادت هر یک ماه ، سپس هر یک هفته و پس از آن ، هر یک روز یکبار گوهرنامه ایی از خود بروز می نمود و ملتی را خوشنود و مملو از شادی می نمود و موجب خندان نمودن مردم می شد !

 

اما روزگار داشت می گذشت و او طبق عادتی که به سبب اقبال بلندش به او داده شده بود ، در هر اموری در خود می دید که نظری بدهندی، و آنرا به گاه نقد بکشندی تا خدای ناکرده ناکام از این بساط آماده خارج نگردندی.

 

ادامه دارد

ابی ، آریا السلطنه
 

من آن ایرانم را می خواهم

 

من آن ایرانم را می خواهم

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایرانی تهی از فقر ، تهی از رنج.
ایرانی که در آن کلمه ی درد بیگانه باشد . درد ، نه آن درد جسمانی ، آن درد روحی ، درد ِ نداشتن ها ، درد بودن ها ، درد ِ ندیدن ها ، درد ِ ...

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از شکنجه ، تهی از فشار .
ایرانی که در آن ، گفتن ها ، مستوجب مرگ نگردد . ایرانی که هر چیز در ان را بتوان نقد کرد . ایران گفتن ها ، بدون ترس از بریدن زبان ها . ایران تریبون آزاد ها.

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از دیکتاتور ها ، تهی از آقابالاسرها .
ایرانی که در آن کسی به واسطه ی بالانشینی ، خود را برتر از دیگری نبیند . ایران ِ همه زبان ها ، همه برابری ها.

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از دین سالاری . ایران ِ آزادی ادیان.
ایرانی که در آن ، کیشی به سبب اقلیت بودن ، مستوجب سرکوب شدن نباشد . ایرانی بدون دین را داد کردن ها . ایران آزادی گزینش ها.

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از دروغ ها ، تهی از دورویی ها.
ایرانی که در آن نادرستی بیگانه باشد . ایرانی که در آن منافع شخصی برتر از راستی نباشد . ایرانی که در آن ترس از راستگویی نباشد. ایران راستی ها .

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از جرم ها ، تهی از فساد ها.
ایرانی که در آن کسی برای رسیدن به داشتن ، دست به هر نادرستی نزند. ایرانی که در آن کسی حتی فکر انجام جرمی برای رسیدن به خواسته هایش نباشد . ایرانی که در آن برای خواسته ها ، برای امیال انسانی ارزش قائل باشند و آن ها را به بیراهه نکشند.

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از سردرگمی ها ، تهی از بیکاری ها.
ایرانی که در آن جوانی از جوان بودن پشیمان نشود . در آن جوانی را بسان ِ بهار زندگانی باور کنند . ایرانی که در آن جوان را با گناه جوان بودن نیآزارند . ایرانی که در آن جوان به سبب جوانی ، حرف زدنش را فراموش نکند. ایران ِ جوان بودن .

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ایران تهی از ضحاک ها ، تهی از چنگیز ها .
ایران ِ مملو از کوروش ها ، مملو از کاوه ها ، مملو از آرش ها ، ...

 

من آن ایرانم را می خواهم ؛ ....

 

آه ، چقدر آن ایران ِ من زیباست . و چقدر این آن از من دور است .