مرد آریایی

به نام اهورای پاک که ایران را آفرید

مرد آریایی

به نام اهورای پاک که ایران را آفرید

چطوری بچه از سوراخ تنگی مثل مقعد بیرون میاد؟! (بازی وبلاگی)

درود بر همگی دوستان نازنین خودم

راستش خیلی وقته از دنیای به ظاهر متمدن وب یا به قول بعضی ها دنیای وبلاگ نویسی دور بودم و الان خیلی دست خطم خوب نیست (البته قبلا هم زیاد خوب نبوده ! ). به هر روی امیدوارم به بزرگواری خودتون منو ببخشید. باز هم دوست نازنینم ، یوزی عزیز ، ما رو به یه بازی در خور تامل دعوت کرد و واقعا نمیشه دست این دوست عزیزم رو رد کنم و وارد این بازی نشم. البته نا گفته نماند که خودم هم بی میل نبودم که یه جورایی وارد این بازی بشم و خاطراتی که در پس لایه های افکارم مونده رو ننویسم.


نمی دونم در کل باید چی بگم یا چی بنویسم ، فقط می دونم که دوران کودکی من با همه تشویش های تحصیل و بازی های کودکانه ، هنوز شیرین ترین دورانم محسوب می شه.

و اما مهمترین یا شاخص ترین سوالی که بعد ها به جوابش رسیدم و تبدیل شد به خاطره ایی شیرین و خنده دار رو براتون تعریف می کنم :

 همیشه تا دورانی که به مدد علم و رسانه های جهان کفر (!) به پاسخ درستی رسیدم  ، سوالی که در ذهنم بد جور منو به حیرت وامی داشت ، این بود که همیشه ساختار بدنی مرد و زن رو تقریبا یه جور احساس می کردم و مهمترین چیزهایی که در باطن پنهان زیر لباس همیشه مخفی می موند رو به یک شکل می دیدم ، یعنی آلات زن و مرد رو همانند هم تصور می کردم ، و در این بین همیشه سوالی که در ذهنم بد جور منو مشغول خودش می کرد این بود که بچه موقعی که می خواد به دنیا بیاد چطوری می تونه از سوراخ تنگی مثل مقعد بیرون بیاد؟!!! 


امیدوارم از این فکر کنجکاوانه و منحرف دوران کودکی من لذت برده باشید و آرزوی سالی خوب و شاد رو برای تک تک شما نازنینان دارم.

بدرود


جان مادرتان این برقمان را قطع نکنید

 

جان مادرتان این برقمان را قطع نکنید

 

آخه بی وجدان ها ، مگه شما گرما حالیتون نیست؟ مگه شما ضرر کاسب ها حالیتون نیست؟ مگه نمی دونید برق نباشه یک کارگاه کوچیک خیاطی که با هزار مکافات راه افتاده ، از نون خوردن می افته؟


آخه لامصب ها ، شما می دونید ترافیک چیه؟ ترافیکی که به سبب نبودن برق و در نتیجه کار نکردن چراغ سر چهارراه ها راه می افته؟
اصلن شما می دونید اعتیاد چیه؟ اعتیاد به تلویزیون و بالاترین چیه؟ د ِ لامصب ، صدای منو می شنوید؟


آخه با چه زبونی بگم من راضی نیستم اون همه انرژی مفت و مجانی بدین به عراق و لبنان بعد کاسه گدایی دست بگیرین که ما نداریم و انرژی داره تموم میشه.


آخه بی همه چیزها ، من که می دونم انرژی داریم خوبش هم داریم ، واسه هفت نسل دیگه هم  داریم ، ولی می دونم کرمتون چیه ، می خواین اینقدر این برق رو قطع کنید که ما باورمون بشه که انرژی نداریم و فردا بریزیم تو خیابون ها که "انرژی هسته ایی حق مسلم ماست" ، ولی کور خوندین ، من انرژی هسته ایی نمی خوام. چون می دونم که بر فرض محال هم که این انرژی رو در راه صلح آمیز بخواین خرج کنید ، باز دو دستی میدین به برادران مظلوم فلسطینی و عراقی مون ...

 اوی ، با تو هم آ ، به اون خدای بالانشین ، اگه یکبار دیگه برقمون رو قطع کنید ، به ننه سلیمه میگم نفرینتون کنه ، بزنه به کمرتون آ !!!

 

ابی آریا السلطنه

قمر و قربانعلی (درس "ق" فارسی اول دبستان)

قمر و قربانعلی

 

در یک قروب قم انگیز پاییزی که قمر و قربانعلی زیر درخت ِ قوزالقلازک قدم میزدند ، کلاقکی قار قار کنان بر روی قوز قربانعلی نشست و قوز قربانعلی شکست.

قربانعلی فریاد زد : قمر ، قمر ، به دادم برس ، قوزم شکست.

قمر فریاد زد : قربانعلی ، قربانت گردم ، قوزت شکست؟

 

قــ - ق

 

--------------------------------

پا نوشت ها :

قروب = غروب  ، قم انگیز = غم انگیز (به دلیل بیشتر آشنایی شما دانش آموزان گرامی ، در این دو کلمه غ به ق تغییر یافته هست)

قوزالقلازک = نام درختی کمیاب

 

ابی ، آریاالسلطنه